October 09, 2007

روزنوشت هاي ... (9)

روز معمولي اي بود. صبح خيلي زود به همراه يكي از دوستان ( همان كه چند روز پيش ابتدا لعن و نفرين و سپس دعايش كردم! ) رفتيم به دانشگاهمان در بجنورد براي انجام كارهاي فارغ التحصيلي. نگو روز حذف و اضافه بود و سر مدير گروه و كارشناس گروه آنقدر شلوغ بود كه وقت سرخاراندن هم نداشتند. توي بجنورد يك سري آدم هايي را كه بايد مي ديديم نديديم و كساني را كه نبايد مي ديديم ديديم. يعني اينكه دوباره اين رفيق ما باعث شد يك روزمان هدر برود. ديگر شك ندارم كه دست اين دوستم با الياس توي يك كاسه است.
آخر شب به لطف برنامه نود بازي پرسپوليس ـ ذوب آهن را كه نديده بودم ديدم و بعد هم به قول صالح علاء قشلاق كردم به برنامه دو قدم مانده به صبح كه بحث جالبي در مورد ريشه هاي سينماي عامه پسند ايران داشت. آن هم با حضور اكبر نبوي كه صورتش را اصلاح كرده بود ( چرا يك مدتي است همه دارند هر چي توي صورتشان دارند اصلاح مي كنند؟ ) و جواد طوسي كه هيچ وقت اصلاح نمي كند! در ضمن حالا كه بحث سينما شد بد نيست بگويم پرونده مخملباف در شهروند را هم اگر نخوانده ايد مي توانيد اينجا بخوانيد.
امروز رفت و برگشت خيلي سخت و بد نبود. به لطف داشتن همراه و گپ زدن و البته mp3 player راحت گذشت. توي mp3 player اين رفيقمان ( همين هم دست الياس ) كنار آهنگ هاي چيپ و در پيتي فراواني كه داشت يكهو يك ملودي آشنا شروع شد كه از همان اولين ثانيه ها شناختم اش ( و مگر مي شد نشناسي؟ ) : دريايي، اما متاسفانه با صداي ابي ( ابي توي آلبوم تاج ترانه چند تا از ترانه هاي گوگوش را بازخواني كرده است، و البته به شكلي تاسف برانگيز ). من در ذهنم ولي با صداي گوگوش مي شنيدم اش. بعضي آثار هنري درست و حسابي را هر بار كه دوباره در برابرشان قرار مي گيري، باز يك چيز تازه اي دارند و البته اين چيز تازه بسته به حال و هوا و موقعيت شخصي ات وقتي كه در برابرشان قرار مي گيري هم هست. امروز اين قسمت از ترانه خيلي تكانم داد :
كمكم كن، كمكم كن
نذار اين گمشده از پا در بياد
كمكم كن، كمكم كن
خرمن رخوت من شعله مي خواد

No comments: