October 08, 2007

روزنوشت هاي ... (8)

روز بدي بود. صبح بالاخره رفتم پارسه و ثبت نام كردم. 11 را كتاب را يكجا دادند تا مسئوليت شان زودتر تمام شود. خُب يكي نيست بگويد كه آخر فكر نمي كنيد دنشجويان محترم چطور بايد اين بار را حمل كنند. البته نكته اي هم در اين بار سنگين بود و آن اينكه آدم وقتي اين بار سنگين مادي را حمل مي كرد به ياد يك بار سنگين معنوي هم مي افتاد و آن همانا قبولي در كنكور بود و اين مسئله كه : « مثل همين حالا كه داريم زحمت مي كشيم و مي خواهيم اين بار را به خانه برسانيم در مورد كنكور هم بايد زحمت كشيده و بار قبولي در آن را به سر منزل مقصود برسانيم ». تعبير ماورائي بار سنگين كتاب هاي پارسه را كيف كرديد؟ چه كنيم ديگر؟ از بس فيلم معنا گرا مي سازند و از بس كه سينما ماوراء از اين جور چيزها نشان مي دهد، همه چيز را همينجوري تعبير مي كنيم.

No comments: