October 07, 2007

روزنوشت هاي ... (7)

روز جالبي بود. صبح به همراه يكي از دوستان رفتيم پارسه براي ثبت نام. اما اين دوست ما نه تنها خودش ثبت نام نكرد كه من را هم انداخت توي شك و دو دلي كه اين ها اين جوري اند و آن جوري اند و بي خيال ثبت نام شو! وقتي آمديم بيرون و توي راه بازگشت بروشورشان را خواندم ديگر مطمئن شدم كه مي خواهم ثبت نام كنم و چند تا لعن و نفرين هم بر اين دوستمان فرستادم. احتمالا اين كه نظرش تغيير كرد و راي مرا هم زد تقصير الياس بود.
اما همين دوستمان يك عدد CD به ما داد كه باعث شد لعن و نفرين ها را از وي دور نموده و حتي برايش دعا كنيم. يك CD كه نه تنها امروزمان را در كمال تعجب جالب و بامزه كرد كه حتي در روزهاي آينده هم مي تواند تاثير بگذارد. يك عدد CD متشكل از بازيهاي تمام بازيهاي كامپيوتري قديمي مثل : آتاري، ميكرو، سگا و حتي جديد مثل پلي استيش. با اين جديدها كاري ندارم اما نمي توانم حالم را از لحظه اي كه اولين بازي آتاري را توي صفحه مانيتور ديدم توصيف كنم. باورم نمي شد كه يكبار ديگر آن همه لذت سراغم بيايند. آخر اين ها فقط يك سري بازي معمولي نيستند. يك مشت خاطره درجه يك هستند از روزهايي كودكي و دوست هاي آن دوره. هر چهره و موقعيت و شرايطي را كه فراموش كنم تا آخر عمرم هم تصوير آن دنداني را كه بالا و پائين مي رفت و چيزها را مي خورد و چند تا ميكروب دنبالش بودند فراموش نمي كنم. يا صداي پر شدن سوخت هواپيما توي آن بازي معروف. اصلا به نظرم اصالت واقعي بازي توي همين هاست. اين بازيهايي كه امروز و اين بچه هاي نسل جديد مي كنند به نظرم جعلي مي آيد. مثلا همين بازي معروفي كه برادرم مي كند به اسم Carbon. مسابقات ماشين خيلي پيشرفته اي كه حتي تصوير كف خيابان توي بدنه اتومبيل ها مي افتد. خب كه چي؟ اتفاقا همين امروز توي بازيهاي ماشين آتاري به آن بازي ماشين برخوردم كه هر ماشين را در نهايت سادگي فقط چند تا خط تشكيل داده اند. اما نهايت ارزش بازي و ذات بازي توي همين هاست. آن بازي هواپيما چرا آنقدر معروف شد؟ براي اينكه ذات بازي درونش بود. همه تلاش مي كرديم كه نبازيم و بخاطر نامحدود بودن بازي اين ناممكن بود. هيچكس را سراغ ندارم كه آن بازي با به پايان رسانده باشد. ذات بازي همين چيزهاست كه بازي هاي امروزي ـ با همه احترامي كه به تلاش سازندگانش براي واقعي شدن همه چيز قائلم ـ اين ارزش هاي ذاتي را ندارند. وقتي بچه ها را مي بينم كه مثلا Hitman بازي مي كنند كفرم در مي آيد. آخر اين كه بازي نيست. يك مجموعه معما و پيام هاي آمريكايي ( لطفا نگوييد كه تحت تاثير حرف هاي توهم توطئه و اين ها هستم، چون واقعا اين چيزها توي اين بازي ها هست و بايد هم باشد. چون پول مي دهند و مي سازند و مي خواهند براي خودشان تبليغ كنند. حق ندارند؟ ) و گرافيك خراق العاده و ديگر هيچ. شبيه فيلم هاي جنگ هاي ستاره اي. آنجا هم فقط جلوه هاي ويژه عجيب و غريب هست و يك خط داستاني بسيار ضعيف و آبكي و ديگر هيچ. آن شور و حال سينمايي كه ديروز درباره اش نوشتم ـ و ارتباط مستقيمي با همين ذات بازي و ارزش حقيقي پديده سرگرمي دارد ـ در جنگ هاي ستاره اي غايب است.
يكي از بازي هاي آتاري بازي اسكي بود. مردي كه در حال اسكي بود و موانعي از جمله درخت ها و گوزن ها در مقابلش سبز مي شدند. همينطوري داشتم تك تك بازيها را چند ثانيه اي امتحان مي كردم و تجديد خاطرات مي شد كه اين يكي بازي جلويم ظاهر شد. كمي كه بازي كردم وارد Level بعدي شد و يكهو ديدم گوزن ها دارند به طرفم مي تازند. اين لحظه فوق العاده بود. از آن چيزهايي بود كه فراموششان كرده بودم ولي با ديدنش نه تنها لحظات اين بازي در سال هاي دور كه يك حال و هوا و فضا و موقعيت، همه كامل و بي نقص برايم تداعي شدند. فكرش را هم نمي كردم. هي! گوزن ها دوباره به سوي تو مي تازند ...

No comments: