August 31, 2005

کشور سازمان یافته (!)

در جریان انتخابات ریاست جمهوری همه از برخوردهای تخریبی سازمان یافته صحبت می کردند. تخریب هایی که گریبان همه کاندیداها را ــ البته با نسبت های مختلف و کم وزیاد ــ گرفت. پس از برگزاری انتخابات همه از تقلب های سازمان یافته و نیروهای سازمان یافته برای رای دادن به کاندیدایی خاص صحبت می کردند. حالا پس از ترور دو قاضی، هاشمی شاهرودی از ترورهای سازمان یافته قضات صحبت به میان آورده است. در این شرایط سوالی پیش می آید و آن اینکه چرا در این مملکت که هیج کار آن سازمان یافته و منظم صورت نمی گیرد، تخریب، تقلب و ترور به شکل سازمان یافته(!) انجام می شود؟
تنها کاری که میتوان کرد این است که دعا کنیم خداوند ما را از اتفاقات سازمان یافته بعدی حفظ کند!

August 30, 2005

Sample Covers for Magazine 7

بعد از نوشته قبلی درباره Kill Bill یاد کاوری که بصورت ( Sample ) برای ماهنامه هفت ساخته بودم افتادم. کاور بالایی شماره 12 ماهنامه هفت است و پائینی هم شماره 22 که البتی دومی ربطی به بیل را بکش ندارد و تصویر نیکول کیدمن در فیلم تولد است.





August 29, 2005

Kill Bill

امشب بعد از مدتها دوباره DVD بیل را بکش تارانتینو را دیدم و در این دیدار چند باره و پس از گذشت زمانی نسبتا زیاد از دفعات پیشین، فیلم برایم حتی اندکی افت نکرده بود و تمام سکانس ها و پلان ها همانقدر دوست داشتنی بودند که دفعات پیش.
اصلا یکی از مزیت های فیلم هایی مثل Kill Bill این است که نه تنها کهنه نمی شوند بلکه بالعکس کارگردان آنقدر نکات ریز و حاشیه ای در گوشه و کنار فیلمش جا داده که بعد از بارها دیدن باز هم برایت جذاب است و مکاشفه تو برای پیدا کردن جزئیات در هر بار دیدن فیلم ادامه دارد.
دیگر جذابیت دو فیلم بیل را بکش بی پروایی است که تاراتنینو در صحنه های مبارزه به کار برده و از هیچ ابزار خشونت باری برای خلق این سکانس ها دریغ نکرده. نکته ای که البته به مذاق بسیاری خوش نمی آید. در یکی از دفعات تماشای فیلم با چند تا از دوستان بسیار خشن (!) فیلم را می دیدم ولی حتی آنها هم نتوانستند صحنه بیرون کشید چشم ( Elle ) را تحمل کنند و آن را رقت بار می دانستند و اینکه نباید خشونت را اینگونه بی پرده به تصویر کشید. اما برای کسانی که سینما را با تمام ابزارهایش دوست دارند ــ مثل خود تارانتینو ــ شاید لذت های حقیقی اصلا در همین صحنه هاست.





نکته فوق العاده دیگر در بیل را بکش که یکی از مضامین اصلی فیلم هم هست حضور پر رنگ قهرمان است. قهرمانی که از اصابت گلوله با مغزش جان سالم به در برده، در برخورد با 88 مبارز پیروز می شود، خود را از تابوتی در عمق چند متری در زیر خاک می رهاند و ... . قهرمان اصلی فیلم ــ ( Beathrix Kido ) با بازی فوق العاده اوما تورمن ــ با وجود همه اینها به خاطر نشانه هایی که تارانتینو برایمان می گذارد باور پذیر و دوست داشتنی است و مارا با خود همراه می کند. هیچ چیز نمی تواند در راه گرفتن انتقام بچه اش در برابر او بایستد و مهم این است که ما عزم او را باور کنیم که می کنیم.
پایان فیلم غیرمنتظره ترین پایانی است که هر کسی میتواند فکرش را بکند. پایانی که امضای تارانتینو را کاملا به همراه دارد. به هیچ وجه نمی توانم احساسم را پس از اولین باری که صحنه ورود اوما تورمن به خانه بیل را در پایان جلد دوم دیدم بیان کنم. پس از دو قسمت پر از شمشیرها و خون و دست و پاهای قطع شده و در صحنه ای که قرار است قهرمان فیلم از همسر سابقش انتقام بگیرد اگر ببینید که آن مرد دارد با بچه اش بازی می کند چه حالی می شوید(!)
لذت دیدن فیلم های بیل را بکش تنها با دیدن فیلم ها حاصل می شود که امیدوارم خدا نسیب آنهایی که ندیده اند بکند. الهی آمین!

August 19, 2005

درسهایی از یک تجربه تلخ !

این چهارمین باری است که در باره کانون کوچکمان و آنچه در آن رخ می دهد می نویسم و این بار ممکن است آخرین بار نیز باشد؛ برای همیشه.
اصلاح طلبی؛ خیال خامی بود. خیالی خام با وجود کسانی که ازهیچ ابزاری ـ صحیح و ناصحیح و ثواب و ناثواب ـ برای آنچه می خواهند انجام دهند دریغ ندارند. شاخص ترین انحصار طلب کانون کاری کرد که اکنون تنها مانده است. بدون دوستان و همراهانی که در این مدت یاریش کردند. او در تمام این مدت با حضور آنها و با همفکری با آنها سعی در آن داشت تا شرایط را به سود خود خاتمه دهد که با استعفای من بخشی از آن محقق می شد. اما بازگشتم همه چیز را برایش خراب کرد و در پنجشنبه نحسی که گذراندیم همه را مجبور کرد ـ تکرار می کنم که مجبور کرد ـ نامه انحلال کانون را امضا کنند. او نمی توانست در کانون و در کنار امثال من بماند و فعالیت در کنار هم را تاب نمی آورد و از سویی دیگر نمی خواهد ما که همفکر هستیم نیز در کانون باقی بمانیم.
آنچه در این مدت گذشت برایم تجربه ای بی بدیل بود که بسیار بیشتر از تجربیات 4 سال فعالیت های تشکیلاتی که تا به امروز داشته ام برایم حاوی نکته و پیام بود. یک کلاس درس به تمام معنا. شاید به نظرتان بیاید که بزرگ نمایی می کنم، اما باور کنید حالا به معنای واقعی و ملموس می فهمم که خاتمی چرا 8 سال استعفا نکرد و از تنش پرهیز داشت. حالا می فهمم معنای واقعی اصلاح طلبی را. حالا می فهمم که مدیریت بحران یعنی چه و مدیر یعنی چه کسی. آنچه در دو ماه اخیر گذشت تجربه ای بود که بسیار بیشتر از تجربیات مثبت و خوب و دلچسب برایم ارزش یافته است. پایان کار تشکل کوچک ما چه انحلال باشد بر طبق آنچه دوست انحصار طلبمان می خواهد و چه بقا و دوام چونانکه ما می خواهیم برایم به اندازه آنچه در این مدت آموختم ارزش ندارد. آنچه برایم ازشمند است آزمونی است که نشان داد هوچی گری می تواند کاری کند که درشورای مرکزی هفت نفره یک نهاد مدنی رای یک نفر بر رای شش نفر غلبه پیدا کند. آنچه برایم ارزش دارد این است که دریافتم که در این عصر و این دوران نیز همچنان سفسطیون می توانند پیروز شوند.
این تجربه را بیاد خواهیم داشت و هر از چندی برای هم بازگو خواهیم کرد تا فراموشمان نشود. اما مهم این است که باید دوباره شروع کرد. از نو! از همین فردا، شنبه، آغاز یک هفته جدید.

August 17, 2005

پیشنهاد به آمریکا 2 !

همانطور که حدس می زدم مسئولان نظام جمهوری اسلامی از پیشنهادات من به آمریکا و اسرائیل با خبر شدند و مسئله گسست حلقه اطراف تاسیسات اصفهان را با یک تکه پارچه (!) حل کردند.
البته این مشکل چندان جدی نیست و طوری نیست که خدای ناکرده حل نشود بلکه تنها با کمک یک عدد تیزی از هر نوعی اعم از چاقو، قیچی، اره و غیره قابل حل است. پس جرج و آریل عزیز به هنگام آمدن دم دستشان یک تیزی هم با خود بیاورند تا مشکل پارچه هم حل شود.

August 16, 2005

پیشنهاد به آمریکا!

تعدادی از دانشجویان ایرانی جهت اعلام حمایت از فناوری هسته ای در اطراف تاسیسات UCF اصفهان حلقه زده اند که نیمی از این حلقه را دختران و نیمی دیگر را پسران دانجو تشکیل داده اند.
از آنجا که من از همان اول هم مزدور و حقوق بگیر آمریکا و اسرائیل بوده و برای اینکه چمدان های دلار بعدی را هم تحویل بگیرم یک پیشنهاد فوق العاده برای این دو بزرگوار دارم:
در دین اسلام و به تبع آن در قوانین ایران تماس بدنی میان دختران و پسرانی که به هم محرم نیستند ممنوع است. نتیجه اینکه دختران و پسرانی که در انتهای دو نیم دایره قرار می گیرند حق ندارند دستهای هم را بگیرند و نتیحه نهایی اینکه دو انفصال در این حلقه پدید می آید که به جرج و آریل عزیز پیشنهاد می کنم که از این دو حفره نهایت استفاده را کرده و وارد تاسیسات اصفهان شوند. فقط خواهش می کنم که هر چه سریعتر نسبت به انجام عملیات فوق مبادرت ورزید که غفلت موجب پشیمانی است؛ زیرا ممکن است مسئولان نظام از این پیشنهاد آگاه شده و نفراتی را که در انتهای این دو نیم دایره قرار می گیرند به عقد هم درآورده و این نقشه با شکست مواجه شود.
آمریکا، اسرائیل! سریعتر، سریعتر!

August 08, 2005

اصلاح طلبی

آنها که در یک ماه اخیر خواننده این صفحه بوده اند شاید ماجرای کانون کوچکی را که پیش از این در دو مطلب نوشتم به خاطر داشته باشند. در اواخر سال گذشته یک N.G.O ( Non-Government Organization موسسه غیر دولتی ) تاسیس و آغاز رسمی فعالیت ها را به تابستان موکول کردیم. پیش از این هم سابقه فعالیت در محیط های اینچنینی را داشتم. 1 سال فعالیت در یکی از احزاب سیاسی کشور و پس از آن سه سال دریک N.G.O فرهنگی ـ زیست محیطی به عنوان یکی از اعضای اصلی و عضو شورای مرکزی فعالیت داشتم. تجربیات چند ساله باعث شد که احساس کنم که می شود حرکتی متفاوت و قوی انجام داد که حاصل آن تاسیس همین N.G.O بود.
پس از آنچه گذشت جریانی اقتدار گرا و انحصار طلب در کانون بروز کرد و باعث بوجود آمدن فضایی غیر قانونی و غیر عقلانی در کانون گشت. آنها از هیچ کاری برای پیروزی در بازی که در واقع خود شکل داده بودند فرو گذار نکردند و توانستند فضایی کثیف و به دور از هر گونه رفتارهای منطقی بوجود آورند. دروغ و ریا، تهمت و افترا، برگزاری جلسات پنهانی و ... . استراتژی آنها همان استراتژی اقتدارگرایان بزرگ این مرز و بوم است : هر گه با ما نیست بر علیه ماست، همه متهم اند مگر آنکه خلافش ثابت شود و ...
آنچه در این میان ما را در میان دو راهی باقی گذاشت تفاوت دو دیدگاه انقلابی گری و اصلاح طلبی است. کناره گرفتن و راضی نشدن به حضور در این فضا مگر به حذف جبهه فاشیستی و یا ماندن و مبارزه کردن تا پیروزی. آنچه در این میان رخ می دهد برایم نه به عنوان یک مسئله شخصی که به عنوان مسئله ای مهم و جدی که می تواند یک شکست یا پیروزی به سود یا ضرر دموکراسی است. در پایان تصمیم من، ماندن، مبارزه کردن و جنگیدن است. اگر اشکالی هست برطرف می کنیم و اگر جریانی به واقع نمی خواهد با منطق و عقلانیت کنار بیاید و دست از تهمت و هتاکی هایش بردارد باید حذف شود و یا آنقدر از قدرتش کاسته شود تا نتواند اثر گذار باشد. نه امروز و نه فردا، زیرا فردایی می خواهیم به دور از انحصارطلبی و اقتدار گرایی. در انتخابات ریاست جمهوری تحریم پیشه کردیم و حاصل آن شد. کسی که کوتوله سیاسی خطاب می شد رئیس جمهور گشت حال آنکه رفتار صحیح ما در آن برهه می توانست کسی را به پیروزی برساند که با اوگام هایی بلند رو به پیش برداریم. حالا اما به عقب خواهیم رفت تا این پس روی اشتباه بودن آن استراتژی را نشان دهد.
این بار اما اشتباه نمی کنیم. من دبیر کانون کوچکمان هستم و استعفا نخواهم کرد. با انحصار طلبان در یک محیط به کار مشغول خواهیم گشت، با شخصیت حقیقی شان کاری نخواهیم داشت ولی آنها را با سمت های مشخصشان در کانون به رسمیت خواهیم شناخت. در کنار آنان به کار مشغول می شویم تا زندگی را تجربه کنیم و اینکه همیشه همه چیز به سود ما پیش نخواهد رفت و هرگاه چنین شد نباید کنار کشید و پس زد. می مانیم و مبارزه می کنیم.
کانون ما بسیار کوچک است و شاید هیچ گاه نام و آوازه اش به دور دستی یا حتی چند متری مان هم نرسد اما آنچه در این میان مهم است گامی کوچک برای حذف یک جریان انحصار طلب است. گامی کوچک برای تمرین دموکراسی از کوچه و بازار و شهر و . . .