October 15, 2007

روزنوشت هاي ... (15)

روز جالبي بود، با چند اتفاق و پديده :
1 / اول برويم سراغ شماره جديد چلچراغ كه شماره بدي نيست و چند تا مطلب درست و حسابي دارد. يكي مجموعه گفته هاي چهره هاي شاخص تاريخي است كه روزي، روزگاري درباره پديده ها و اختراعات مهم بشر گفته اند و حالا خيلي خنده دار به نظر مي رسند. مثلا جمله اي از ناپلئون كه به مخترح كشتي بخار گفته است : « چطور؟ شما يك كشتي ساخته ايد كه در خلاف جهت باد حركت مي كند؟ عذر مي خواهم، وقت براي شنيدن اين كلمات بي معني ندارم. » ديگري هم نوشته هايي است از ديويد منيعي درباره پنج چهره موسيقي پاپ ايراني كه به نظر خودش داراي كاراكتر فردي مشخصي در صدا و خوانش هستند : بنيامين بهادري، محسن چاووشي، رضا يزداني، سهيل نفيسي و محسن نامجو. منيعي پژوهشگر موسيقي ملل و فارغ التحصيل كالج موسيقي واشنگتن است و تعدادي از پژوهش هايش در نيواورلئان منتشر شده است. تحليل هايش دقيق و درست و بعضا فوق العاده اند و نشان از اشراف اش بر خيلي چيزها بجز موسيقي دارد. به خاطر اينكه چند وقت پيش يك پست پر از ستايش در باره محسن نامجو نوشتم حالا بخشي از نوشته منيعي درباره نامجو را كه نسبتا انتقادي هم هست اينجا ذكر مي كنم : « شخصا نامجو را ستايش مي كنم. به خاطر جسارتش در حمله ور شدن به برج و باروي موسيقي سنتي ايران، اما ميل او به خراب كردن آنچنان شديد است كه فراموش مي كند بر ويرانه هاي حاصل بناي نويني بسازد. او مثل يك بمب گذار انتحاري خود را به هدف مورد نظر مي كوبد. »
2 / نكته بعدي امروز هم كه خُب معلوم است ديگر : داربي تهران. امسال آنقدر حساس شده بود كه برخلاف سنت اين چند سال نشستم و بازي را ديدم و پس از ديدن اش تنها افسوس باقي ماند. اول از همه آنكه حضرت جواد خياباني از همان دقايق اوليه شروع به دُر فشاني كردند كه چند نمونه اش براي مثال ـ و ايضا انبساط خاطر ـ ذكر مي شود : اول آنكه استاد بطور مدام ( حتي در موارد نا لازم ) از واژه معادل داربي يعني شهرآورد(!) استفاده مي كردند كه احتمالا بجز اظهار فضل قصد تاثير گذاشتن بر ادبيات فارسي مردم را هم داشته اند. پيشنهاد مي شود كه از اين پس گزارش هاي فوتبال بدين شكل اجرا شوند :
« درود بر شما عاشقان اين بازي « توپ و پا ». دگر بار توفيق آن حاصل گشت كه از جعبه جادويي همراه شما گرديم و ساعتي از عمر را به تماشاي اين بازي بگذرانيم. اينك شرح احوال دو تيم حاضر در آوردگاه را به گوش و چشم شما هم ميهنان مي رسانم : در چارچوب دروازه تيم سرخ جامه حسن نامي از رودبار جاي گرفته است ... »
سوتي بعدي جواد اين بود كه بعد از تلاوت قرآن دوباره سلام كرد و وقتي متوجه قضيه شد با مكثي كوتاه گفت « از اين لحظه ». ايشان يك پست جديد هم به گروه مربيان اضافه كردند. وقتي صمد مرفاوي آمد كنار زمين تا با بازيكنان استقلال صحبت كند خياباني گفت : « مرد تذكر دهنده استقلال ... » از اين پس اين شغل جديد را هم به نيمكت تيم ها اضافه كنيد : مرد تذكر دهنده! اما همين آقايي كه حواسش مدام به اين بود كه ما كلمه غربي داربي را به كار نبريم و از معادل فارسي اش استفاده كنيم و دلش براي زبان فارسي مي تپد مي فرمايند : « دو تيم تحت تشويق شديد هواداران قرار دارند » تحت تشويق چه صيغه اي است، ديگر جواد خياباني مي داند؟
از درفشاني هاي جواد كه بگذريم، خود بازي در نيمه اول هيچ نكته خاصي نداشت و نيمه دوم هم فقط از نيمه اول بهتر بود. يك داربي ( ببخشيد شهرآورد ) بي خاصيت ديگر. آخرين بازي جذاب دوتيم به نظرم بازي سال 78 بود؛ البته نه بخاطر خود بازي، كه به خاطر دعواي آخرش! همه اينها به كنار، خيلي دلم مي خواهد بروم از حسن رودباريان سوال كنم كه وقتي روانخواه توپ را شوت كرد حواس اش به كجا بود؟ به چه چيزي فكر ميكرد؟ البته شايد داشته به سوال هايي كه جواد خياباني حين اجرا طرح مي كرد فكر ميكرده. مثلا اينكه حجازي در گوش برهاني چه گفت؟ يا اينكه فراز فاطمي بجاي چه كسي به ميدان مي رود؟
3 / حسن فتحي تتمه آبرويش را هم با قسمت آخر ميوه ممنوعه به باد داد. اميدوار كننده ترين سريال ماه رمضان به شعاري ترين شكل و با رايج ترين كليشه ها پايان يافت. از صحنه آغاز كنسرت به بعد رسما با هر پلان حسن فتحي بخشي از آبرويش را از كف داد و با پايان سريال ديگر چيزي از آن باقي نمانده بود. قسمت پاياني با حدود 20 دقيق مناجات هاي حاج يونس براي مداواي هستي آغاز شد و با ختم به خيرشدن همه خلق الله، از جلال و سينا و هستي گرفته تا زنداني هايي كه به خاطر چك و مهريه توي زندان بوده اند، به پايان رسيد. در قسمت پاياني حتي بوم صدا هم دو باره توي كادر آمد تا كلكسيون گندهاي اين بخش از سريال كامل باشد. اگر تا پيش از اين مي شد گفت كه ميوه ممنوعه سريال متوسطي است حالا به جرات ميتوان حكم به بد بودن اش صادر كرد. در ضمن فهميديم كه وقتي عليرضا قرباني نبود ميشود از احسان خواجه اميري هم استفاده كرد. حتي اگر شب دهم را اثر خوبي به شمار بياوريم ( كه چندي پيش تماشاي چند قسمت از تكرارش خاطره اولين ديدار را هم در ذهنم مكدر كرد ) حالا و با ميوه ممنوعه فتحي رسيده به جايي كه گويا خيلي دوست دارد : « روي مدار صفر درجه ». تازه اين بحث ها مال تلويزيون است و توي سينما و با افتضاحي مثل « ازدواج به سبك ايراني » نمره اش منفي است.

No comments: