March 04, 2007

کوفت ِ ببخشید، مامان

امروز شاهد یک اتفاق فوق العاده بودم. از همان هایی که چندین حس و حال را با هم دارند. با برادرم سوار تاکسی شدیم و نشیستیم صندلی جلو. توی مسیر مادری با پسر کوچکش سوار شدند. موقع پیاده شدن مادر کرایه را داد دست بچه و گفت تو کرایه را بده. پسر بچه هم با احترام خاصی به راننده گفت « بفرمائین آقا ».
بعد مادر در را باز کرد و داشت پیاده می شد که پسرک گفت « مامان من می خواستم در رو باز کنم » مادر هم در موضع ضعف و با صدایی که احساس ندامت را همراه داشت گفت « ببخشید »؛ و اتفاق اصلی رخ داد و این ماجرای معمولی را تبدیل کرد به یک خاطره ماندگار! پسرک در پاسخ ببخشید مادرش بی رودربایستی گفت « کوفت ِ ببخشید، مامان! ». دو تا پیرزن صندلی عقب در عین حال که نمی توانستند جلوی خنده شان را بگیرند شروع کردند به بحث اندر باب اخلاق و بچه های این دوره و زمانه و راننده هم گفت « الان که اینجوری وای به حال فردای این پدر و مادر ».
من ولی راستش به هیچوجه به اخلاق و این جور چیزها فکر نمی کردم و داشتم فقط می خندیدم. نکته خنده دار همه به نظرم اصلا حرف آخر پسر بچه نبود. این بود که مادر خیلی سعی می کرد به پسرش استقلال و تشخص بدهد و می گفت کرایه را تو بگیر حساب کن و البته به هدفش هم رسیده بود و لی پسرک کمی زیاد اعتماد به نفس پیدا کرده بود و مادر شده بود زیر دست و پسر مثل ارباب ها فرمان می داد. باید آنجا بودید تا لحن مادر را وقتی گفت ببخشید و پسر را وقتی گفت کوفت ِ ببخشید، مامان بشنوید !

No comments: