November 02, 2007

روزنوشت های ... (33)

این چند روز، حالم هیچ خوش نبود و حوصله نوشتن نداشتم و از شعرا مایه گذاشتم. خیلی چیزها و سوژه ها بود که می خواستم درباره شان بنویسم، اما بی حوصلگی اجازه نداد. می خواستم درباره بازنده یی به نام ناصر حجازی بنویسم و اینکه چه فرق هایی با بازنده یی مثل پروین دارد. می خواستم از قیصر بنویسم و اینکه در این روزهای پس از مرگ همه می خواهند مصادره اش کنند. می خواستم از سایت تازه ای درباره کتاب که یکی از دوستان معرفی کرد بنویسم. می خواستم از نسخه اریجینال ماهی سیاه کوچولو با نقاشی های فرشید مثقالی که پس از مدت ها دوباره پیدایش کردم بنویسم. اما بی حوصلگی و خستگی اجازه نمی دهد. امشب کتاب شعر مسعود کیمیایی را ورق می زدم که پیدایش کردم. درجه یک است؛ مثل صحنه های درجه یک فیلم هایش :

در من سواری خسته می تازد
در من هر آنچه عشق است، می بازد
در من ابر و مه می بارد
اما باز
سواری خسته در من می تازد

مسعود کیمیایی / زخم عقل

راستی چه کسی گفته که در زمانه عسرت، شعر به کار نمی آید ؟

No comments: