November 04, 2007

روزنوشت های ... (35)

امشب هم می خواستم یک شعر دیگر بگذارم و خلاص! با اینکه دلم می خواست درباره برنامه امشب دو قدم مانده به صبح و چند تا تکه درجه یکی که محمد رحمانیان انداخت بنویسم یا درباره 15 دقیقه پایانی بازی آرسنال و منچستر یونایتد که فوق العاده بود. اما حوصله ای نبود و شوری هم! تا اینکه زد و وبلاگ دوست عزیزم آس پیک را باز کردم و دیدم او هم هنگ کرده و مثل خودم درب و داغان به نظر می رسد. قضیه هیچ ربطی هم به کنکور و این جور چیزها ندارد. چند روز پیش هم با یکی از دوستان صحبت می کردم که او هم همین حال را داشت و چند روز پیشتر با دوستی دیگر و ...
این حال و وضع و تلخی تقصیر خودمان است؟ یا اطرافیان مقصرند؟ یا شاید فضای حاکم بر کل این ملک؟ موقعیت هایی بود و ما از آن سود نبردیم و حاصلش شد این تلخی؟ یا اصلا موقعیت و فضایی در کار نبود؟ مال تنهایی است؟ اگر به قول بیکل کسی را داشتیم تا « اندیشه و رویای مان را با او قسمت کنیم » باز همین آش بود و همین کاسه؟ اصلا چرا این تنهایی و تک افتادگی و یاس و تلخی گریبان ما را گرفت؟ این که می گویم ما به خاطر این است که این دوستان که می گویم تلخ اند و بدحال، همگی روحیات و صفاتی نه نزدیک به هم که از یک ساحت و فضا دارند و در یک اقلیم می گنجند. اما دیگرانی را هم می شناسم که در همین اقلیم فکری و فرهنگی زیست می کنند، اما زندگی را با همه وجود می بلعند و از یک موسیقی کوتاه، یا یک فیلم سینمایی، چنان لذتی می برند که گمان نمی برم در تمام زندگی ام برده باشم. پس چرا ما نمی توانیم؟ این ها، همه، می دانم فقط شرح درد بود و نه درمان؛ اما دلم می خواست بنویسم. اصلا چه شد که به اینجا رسید؟ من فقط قرار بودم یک شعر بنویسم و دیگر هیچ! راستی کدام شعر بود؟ ... آهان :

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

قیصر امین پور

No comments: