October 28, 2007

روزنوشت های ... (28)

روز خوبی نیود. حتی به لطف نمایشگاه گرافیک فرهاد فزونی. فرهاد فزونی ( گرافیست ) نمایشگاهی از مجموعه آثارش را در فرهنگسرای میرک بر پا کرده که دیروز ( شنبه )، ساعت پنج عصر افتتاح شد. اول برویم سراغ قسمت بد ماجرا تا بعد برسیم به بخش خوشمزه کیک. ساعت پنج عصر تازه از خانه راه افتادم و بخاطر ترافیک عجیب و غریبی که واقعا معنی اش را نمی فهمم ساعت 6 عصر رسیدم به میرک. دو تا نکته هست که نمی توانم به شان اشاره نکنم. اول اینکه این ترافیک سنگین حاصل چیست؟ اگر همه برای کار و فعالیت زده اند بیرون، پس علت این که عقب ماندگی چیست؟ جز این است که بیشتر کسانی که از خانه بیرون زده اند واقعا هیچ کار خاصی ندارند و همینجوری آمده اند بیرون؟ و یا در حالت خوش بینانه تر می شود آن کار را با ماشین های عمومی هم انجام داد. نکته دیگر مکان نگارخانه میرک است. احداث یک نگارخانه در آن نقطه از شهر یک کج سلیقگی آشکار را می طلبیده که گویا مسئولان امر داشته اند. مسئله این نقطه و آن نقطه نیست. بحث مرکزیت شهر است و اینکه وقتی تعداد نگارخانه ها اندک است، نباید آنها را در مناطقی که خیلی در مرکزیت شهر و رفت و آمدهای شهری قرار ندارند احداث کرد.

می رسیم به بخش خوشمزه کیک. دیدن پوستر، روی مانیتور کامپیوتر و حتی در کتاب های نفیس گرافیک ـ که انصافا چاپ های خوبی هم دارند ـ و دیدن آن بر روی دیوار و در اندازه حقیقی، درست مثل تفاوت دیدن فیلم بر روی صفحه تلویزیون و پرده سینما است. دیدن پوسترهای فزونی از نزدیک و بر روی دیوار، لذت خاصی داشت. این بار اما خیلی حوصله و دل و دماغ همیشگی را برای گشتن و دیدن نداشتم و از کنار همه چیز سرسری گذشتم. از داخل نمایشگاه هم یکی از آن دلمردگی های اساسی سراغم آمد که تا همین حالا هم ادامه دارد و نپرسید چرا که گفتنی نیست. اصولا دردهای آدمی گفتنی نیستد، خیلی از زخم ها را نباید به دیگران نشان داد و خیلی از دردها را نباید با کسی در میان گذاشت. گیرم که « روح را آهسته و در انزوا، چون خوره بخورند و بتراشند. ». می بینید؟ دوباره می رسیم به بخش تلخ زندگی؛ و سوال اینکه آیا واقعا بخش شیرینی در کار بود؟

No comments: