October 29, 2006

فریاد

از اینکه مثل خیلی وبلاگ های دیگه نوشته های دیگران رو کپی کنم و اینجا بذارم بیزارم، اما متاسفانه چند تا پست اخیر همه همینجوری هستن. دو تا که از نمایشنامه مجلس ضربت زدن بهرام بیضایی نقل شدن و اون یکی هم چیزی نیست بجز یه خبر که تو همه خبرگزاریها میشه دست اولش رو پیدا کرد.
اما یکبار دیگه هم مجبورم این کار رو بکنم چون اگه این قطعه از فریدون مشیری رو هم این جا نذارم دیگه دق می کنم و خفه میشم. دلم می خواد این شعر رو یک جایی با صدای بلند برای همه بخونم اما نمیشه. پس بهترین راه همینه:

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمده ام، از همه چیز ...

October 23, 2006

شرق، روزگار و ...

روزهایی که شرق منتشر می شد به شوخی در باره اش می گفتیم اینها دیگر شورش را درآورده اند با این حجم از مطالب. 32 صفحه در روز؛ این همه مطلب را چطور بخوانیم؟ آرشیو کردنش هم که شده بود یک مصیبت دیگر. این اواخر به شوخی می گفتیم خداکند زودتر تعطیلش کنند تا از شرش خلاص شویم.
اما بعد که واقعا اتفاق افتاد فهمیدیم چه جواهری را از دست دادیم و حالا وسط این همه روزنامه کم مایه که به همه چیز نگاه صرفا سیاسی دارند، غیبتش حسابی احساس می شود. خلاصه برای آنهائیکه به شرق و مهمتر از آن استانداردی که در روزنامه نگاری ایران ایجاد کرد عادت کرده بودند شرایط سختی بود. تا اینکه چند روز قبل روزنامه ای آمد روی کیوسک به اسم روزگار که از همان شکل ظاهریش می شد فهمید که جانشین شرق است. اما این یکی هم عاقبت به خیر نشد. وزارت ارشاد به بهانه اینکه این روزنامه زیر عنوان های دیگری به غیر از سیاسی مجوز گرفته است مانع از چاپ صفحات سیاسی شد که این مسئله باعث استعفای قوچانی شد و احمد غلامی جایش را گرفت. در غیاب قوچانی بعید می دانم از روزگار چیز خاصی در بیاید. حالا باز هم باید منتظر بمانیم. منتظر اینکه روزنامه ای مثل شرق در بیاید و آن طور ببالد و بزرگ شود و به آن جایگاه برسد و تازه آن روز چه تضمینی هست که بماند؟


October 19, 2006

غربت، خستگی و وبلاگ !

همیشه تو شهرستان محل تحصیلم ( بجنورد ) احساس خستگی و عذاب می کردم. سعی می کردم هر چه زودتر برم مشهد. واسه همین بچه های هم خونه و همکلاسی های دانشگاه میگن فلانی اگه 7 ساعت هم بین دو تا کلاسش خالی باشه میره مشهد یک سُک سُک میکنه و برمیگرده! اما تازگی ها یه راه واسه این مشکل پیدا کردم و اونم اینکه وبلاگ رو فعال کنم. نتیجه اش پست های بیشتر، و اگر نوشته های خوبی باشن کامنت های بیشتر و دوستان بیشتره که آدم رو تو این شرایط از خستگی و تنهایی دربیاره !

October 15, 2006

21 رمضان سال 40 هجرت

همیشه می پرسیدم کیست که خواهد زد، و کی خواهد زد، و از روبرو خواهد زد یا پشت سر یا پهلو؟ ـ همیشه می پرسیدم آیا همه عمر خود را برای این ضربه آماده کرده ام؟

مجلس ضربت زدن / بهرام بیضایی

October 13, 2006

علی

من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک سالهاست سرگشته ی بیابانِ خضرِ الیاسم! ـ شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گذار و معجزه سازم کردید! شاه مردان و شیرِ خدا گفتید! زمینم به چهارمّ آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدرِ خاک و خونِ خدا خواندید! درِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟













نمایشنامه مجلس ضربت زدن / بهرام بیضایی