March 22, 2010

ضربه های تگرگ در اولین روزهای فروردین

اولین ساعت های دومین روز فروردین. باران می آید؛ تگرگ گاهی. بهار و تگرگ! سالی که با بارش تند دانه های تگرگ آغاز شود چگونه سالی خواهد بود؟ به شور ضربه های تگرگ شبیه است با وقایعی تند و پرشتاب؟ یا به وحشت ضربه های تگرگ می ماند؟ یا اصلا شکلی از نرمی و سپیدی این ریزدانه هایی است که با خشم فرود می آیند اما در دست به لحظه‌ای کوتاه آب می شوند؟ خاطرم نیست که سال گذشته چگونه آغاز شد؟ روزهای آغاز سال باران می بارید؟ یا برف؟ هر چه بود اما تگرگ نمی بارید. ولی چقدر به بارش دانه های تگرگ شبیه بود تابستان و پاییز و زمستان سالی که گذشت. چه سریع گذشت و بی وقفه بارید اما در همان زمان کوتاه. مثل بارش امشب که حالا دیگر تمام شده. بارش کوتاه امشب که دیگر حالا دانه‌های ریرش باید بر کف خیابان آب شده باشند. چگونه سالی خواهد بود سالی که می آید؟

June 28, 2008

... و پایان چلچراغ

چند ساعت پیش برای آخرین بار شماره ای از هفته نامه چلچراغ را از روی کیوسک مطبوعات برداشتم و به 300 شماره همراهی با آن پایان دادم.
در این سال های اخیر دیگر چلچراغ را دوست نداشتم. اما بر سر یک تعارف شخصی با خودم ـ و آرشیوم ـ خرید آن را ادامه می دادم. بسیار شماره هایی که خوانده نشده راهی آرشیو شدند و شماره هایی که انگیزه ای برای خوانده شدن ایجاد کردند هم نا امید کننده و بی رمق بودند. از اولین شماره چلچراغ که عکس ترانه علیدوستی را بر جلد داشت تا امروز، نویسندگان و تیم گردانندگان آن سیر نزولی وحشتناکی را طی کردند. تاکید آنان بر مسئله نسل سوم که به نظر خودشان، آنها کشف اش کرده بودند نشریه را به وادی لوس و بی مزه بودن غلتاند. شوخی ها و اداهای نسل سومی آنقدر ادامه پیدا کرد تا معدود خلاقیت های شان هم لوث شود و در نهایت چیزی از آن اعتبار و وزن و سادگی و مهم تر از همه دوست داشتنی بودن شماره اول باقی نماند. برای ما مجله بازها که به شماره های خاص علاقمند هستیم بهترین شماره برای خاحافظی همین شماره 300 است.

May 20, 2008

حکایت من و کاترم

چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی ام را از دست دادم. یک مداد اتود rotring که از سال اول دبیرستان همراهم بود. کم نبود؛ این همه سال که کنار هم بودیم و با هم طرح های زیادی زدیم و چیزهای زیادی نوشتیم. برای من که کلا آدم تنهایی هستم همین هم غنیمت بود. یک دوستی قدیمی و دو طرفه که خیلی محکم شده بود و به این سادگی ها هم گسستنی نبود. ولی من مثل همیشه کم گذاشتم. این دوست خوب را نمی دانم کجا گم کردم. به هر حال همه چیز تمام شد. اما خب حالا یک دوست خوب تازه پیدا کرده ام. یک کاتر olfa زرد رنگ خیلی ناز و دوست داشتنی که آنقدر با هم یونولیت و فوم و مقوا بریده ایم که رفیق شده ایم. خیلی زود. در مدتی کمتر از سه ماه. عکس اش را هم گذاشته ام اینجا تا همه دوست جدیدم راببینند. این ها، همه از عوارض تنهایی است دیگر.

April 12, 2008

هندسه پرسپكتيو

راستش از تغييراتي كه در طراحي صفحه دادم خوشم آمده. الان كه دارم اين پست را مي نويسم توي سايت دانشگاه هستم و از سرعت آن هم خيلي خوشم آمده. امروز صبح هم سر كلاس هندسه پرسپكتيو بودم كه خيلي چسبيد و از آن هم خوشم آمد. فعلا كه همه چيز بر وفق مراد است. تا بعدا چه شود ؟

April 03, 2008

روزنوشت های ترم اول (1)

بعد از مدت ها به روز نکردن این وبلاگ و بعد از مدت های زیادی که از نوشتن روزنوشت های روزهای پیش از کنکور می گذرد حالا دوباره می خواهم شروع کنم به نوشتن. حالا می خواهم اسم وبلاگ را بگذارم روزنوشت های ترم اول. فعلا این عکس فیلم جدید تیم برتون را که بعد از مدت ها دیدم و شیفته اش شدم داشته باشید تا پست بعدی !


November 12, 2007

روزنوشت های ... (42)

خدایا! ما چه گناهی کرده ایم که این وضعیت و شرایط نصیب مان شده است؟ امشب، موقع دیدن اخبار شبانگاهی در حال انفجار بودم. اصلا فکر نمی کردم حضرات تا این حد پر رو باشند. آقایان رفته اند عراق و از وضعیت وخیم اساتید دانشگاه ها و نخبگان آن کشور گزارش تهیه کرده اند و اعلام فرمودند که ناامنی در عراق باعث این چیزها شده است و همه این مسائل هم تقصیر آمریکاست. خیلی وقاحت می خواهد؛ نه؟ در همین کشور در حال تصفیه اساتید ـ به نظر خودشان ـ غیر خودی هستند و نخبگان هم هیچ حقی در هیچ جای مملکت ندارند و رفته اند گیر داده اند به عراق! لا اقل سکوت کنید دوستان. بروید ببینید در کشور ما بجز یک نخبه که دکتر احمدی نژاد ( ایشان فرموده اند که از نخبگان هستند؛ ما هم می گوییم : اشکال نداره، باش! ) باشد، کدام فرد نخبه ای محلی از اعراب دارد؟ حسین بشیریه را با آن سابقه و دانش حذف می کنند و انگار نه انگار. آنوقت رفته اند سراغ عراق. باز هم گلی به گوشه جمال عراق که بخاطر شرایط بحرانی است که دانشگاهیانش وضعیت نامناسبی دارند. در کشور ما که کل یوم وضعیت نخبگان قرمز است!
اما همه این تلخی ها را نیمه دوم بازی رئال مادرید و مایورکا از میان برد. درجه یک بود! کامل و بی نقص. بدون علیفر و خیابانی و یوسفی. فقط عادل فردوسی پور را کم داشت که بگوید : « چه می کنه این روبینیو! »

November 10, 2007

روزنوشت های ... (41)

...
و به نیروی یکی واژه
زندگی را از سر می گیرم !
من برای شناختن و نامیدن تو
پا به این جهان نهاده ام !
ای آزادی

پُل الوار

November 09, 2007

روزنوشت های ... (40)

کاش می شد
سرم را یک هفته در گنجه ای بگذارم!
در گنجه ای تارک و تهی
با قفل درشتی بر دریچه اش
و به جای آن
بر شانه های خود چناری بکارم
و برای هفته ای
در سایه اش بیاسایم!

ناظم حکمت

November 08, 2007

روزنوشت های ... (39)

آی! خدا جونم!
خدای غبارها و رنگین کمون ها!
به همه نشون بده که بدون غبار،
رنگین کمونی تو دنیا نیست!

لنگستون هیوز

November 07, 2007

روزنوشت های ... (38)

غروب سه شنبه خاکستری بود، همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هِی زدم از اینجا برو، اما موش خورده شناسنامه من!

هفته خاکستری / شهیار قنبری