May 20, 2008

حکایت من و کاترم

چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی ام را از دست دادم. یک مداد اتود rotring که از سال اول دبیرستان همراهم بود. کم نبود؛ این همه سال که کنار هم بودیم و با هم طرح های زیادی زدیم و چیزهای زیادی نوشتیم. برای من که کلا آدم تنهایی هستم همین هم غنیمت بود. یک دوستی قدیمی و دو طرفه که خیلی محکم شده بود و به این سادگی ها هم گسستنی نبود. ولی من مثل همیشه کم گذاشتم. این دوست خوب را نمی دانم کجا گم کردم. به هر حال همه چیز تمام شد. اما خب حالا یک دوست خوب تازه پیدا کرده ام. یک کاتر olfa زرد رنگ خیلی ناز و دوست داشتنی که آنقدر با هم یونولیت و فوم و مقوا بریده ایم که رفیق شده ایم. خیلی زود. در مدتی کمتر از سه ماه. عکس اش را هم گذاشته ام اینجا تا همه دوست جدیدم راببینند. این ها، همه از عوارض تنهایی است دیگر.